نوشته شده توسط : مانیا

زندگی کردن دلیل میخواد

اما من دلیلی ندارم چیکارکنم؟ یکی کمکم کنه

هرچی بیشترمیگذره داغون تر میشم ...



:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 14 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا



:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا

تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند...

وای سهراب کجایی آخر؟...

زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !

تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند,

همه جا سایه ی دیوار زدن !

وای سهراب دلم را کشتند



:: بازدید از این مطلب : 171
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا

 

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم            گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پرپروانه شکستن هنر انسان نیست          گر شکستیم من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر گلی را چیدیم                   وقت پر پر  شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد            طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم

 



:: بازدید از این مطلب : 202
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا

 

تنها غمگین نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه

 اشکی به رخم دوید ناگاه

 روی تو شکفت در سرشکم

 دیدم که هنوز عاشقم آه ه ه ...

 



:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا

غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن …

وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …

 و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می گیریم هر چه او عاشق تر، ما سرخوش تر، هر چه او دل نازک تر، ما بی رحم تر.

 تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده اند



:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مانیا

من سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش...

 فریاد را می پرستم به خاطر انتقام گمگشته در عصیانش...

 فردا را دوست دارم به خاطر غلبه اش بر فلک کجمدار...

 پاییز را می پرستم به خاطر عدم احتیاج  .عدم اعتنایش به بهار...

 آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش که شب نا پدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی

  را که از او نور می گیرد...

 



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد